امیر ناظمی پژوهشگر ایرانی حوزه آیندهنگاری، مدیریت، سیاستگذاری فناوری و نوآوری است، که در دولت روحانی و از سال ۱۳۹۷ تا مرداد ۱۴۰۰ معاون وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات و رئیس سازمان فناوری اطلاعات ایران بود. ایشان در مورخ ۱ تیر ۱۴۰۳ و در پلتفرم ایکس (توییتر سابق) پیرامون موضوع قطعی اینترنت در سال ۹۸ چنین نوشت:
از قطعی اینترنت ۹۸ در حدود ۵ سال میگذرد. روایت این قطعی به دلایل زیادی اهمیت دارد. آبان۹۸ اما تنها سرآغاز سلسله اتفاقاتی است که بعدترها ما را رساند به اینجا، همینجایی که «مایوستر از این حرفها باشیم که به آینده امید داشته باشیم».
من هم میخواهم روایت خود را از آنچه دیدم و انجام دادم، داشته باشم. روایت نسلی که خیلیهایشان سرنوشتهایی کموبیش مشابه داشتند و شاید برای آنان که امروز انتخابات را دنبال میکنند، تکرار شود. من از سالها قبلترش شروع میکنم.
سالها قبلتر
این روزها که انتخابات ریاستجمهوری در حال برگزاری است، برای من یادآور روزهایی دورتر است، انتخابات سال ۹۲. اینکه این حادثه چگونه با سرنوشت من و همنسلهای من پیوند خورد.
احمدینژاد که انتخاب شد، کارشناسی ارشد ما تمام شده بود. شبی که انتخابات مرحله دوم ۸۴ بود، گودبایپارتی رضا و سمیرا بود. آنجا بود که اولین بار کسی از همنسلان ما میگفت «دیگر این کشور جای زندگی کردن نیست». تا پیش از آن هم خیلیها مهاجرت کرده بودند، اما قرار بود بروند درس بخوانند و برگردند. حداقل آن روزها چنین فکر میکردیم.
انتخابات ۸۸ اما دیگر اغلب اطرافیان و همکلاسیهایم را برای رفتن مصمم کرده بود. ما خسوخاشاک، در خیابانها کتک خورده بودیم، دستگیر شده بودیم و کشته شده بودیم. در راهپیماییهای بعد از ۸۸ بارها از زیر کتک و باتوم نجات پیدا کرده بودم، با مرگ وحشتناک ندا آقاسلطان بارها گریسته بودیم. در عاشورای ۸۸ وقتی مرا داشتند میبردند، این سونیا بود که مرا از دست ماموران نجات داد. در همان روزها خواهرم و همسرش هم از ایران رفتند.
و حالا ما داشتیم مناظرههای انتخاباتی ۹۲ را از تلویزیون میدیدیم. روحانی که روزی ما از او متنفر بودیم، حرفهایی میزد که اندکی برایمان امید داشت. شعارش آن بود: بهاری که پشت زمستان مانده است.
ولی هیچوقت نمیدانستم که چند ماه بعد، از دفتر او به من تلفن خواهد شد. من که در کل خانوادهام، از عموها و خالهها و داییها و عمهها و فرزاندانشان هیچکدامشان هیچگاه در نظام جمهوری اسلامی حتی یک رییس اداره هم نبودند و در هیچ سازمان حکومتی نیز استخدام نشده بودند. حتی در میان عموها و خالهها و داییها و عمههای پدر و مادرم و فرزندان آنها هم چنین کسی نبود. درست مثل خانوادهٔ همسرم، سونیا.
سال ۹۲ پس از آن سالهای ناامیدی، کمی امید به نسل ما برگشته بود. امید به یک زندگی نرمال در یک کشور نرمال. برای همین بود که رفته بودیم رای داده بودیم و در کمال تعجب انتخابات را برده بودیم. میگویم ما برده بودیم، چون ما ناامیدهایی که سلاحمان امید بود، رای داده بودیم. من و دوستان و همکارانم شاد آن شب به خیابان ریخته بودیم. بعدش هم برجام به ما امید داد و فکر میکردیم میتوانیم تغییراتی در نظام حکمرانی ایران بدهیم. فکر میکردیم دولت میتواند خیلی چیزها را تصحیح کند. من با همین رویاها به دولت رفته بود.
در دوره اول همه چیز بهتر بود، اینترنت به سرعت داشت رشد میکرد. تا سال ۹۵ هنوز ۳G هم حتی حرام بود و اینترنت بالای ۱۲۸Kbit/s ممنوع. و کل کسانی که همان سال ۹۲ اینترنت بالای ۱۲۸ کیلو داشتند فقط ۳۰۰هزار نفر بودند، از جمعیت ۸۵ میلیونی.
وقتی به دولت رفتم و کار را شروع کردیم همهٔ کارها با سرعت جلو میرفت. اکوسیستم استارتآپی شکل گرفت. شرکتهای بزرگ به وجود آمد و همهٔ اینها دلیلهای بزرگی بودند که به من و ما نشان میداد میشود کارهایی کرد. مصممترمان میکرد تا در دولت بمانیم، هرچند موانع زیادی هم پیش رویمان بود.
بعضی چیزها هم از قبل مانده بود و میراث گذشته بود، که نمیشد از بین بردش، تنها میشد تا حد ممکن آنها را کمخطر کرد، مانند سیستم فیلترینگ، مانند فیلترینگ شبکههایی مانند یوتیوب و توییتر، مانند تفکیک ترافیک داخل و خارج. اما آن سرعت بالای نفوذ اینترنت و شکلگیری شرکتهای فناوری آنقدری خوبی داشت برای ایران که بتوانیم خودمان را راضی کنیم که باید ماند و ساخت. شاید این تنها فکر من نبود. شاید فکر خیلیهای دیگری که آمده بودند به دولت تا بسازند، مثل کاوه مدنی و تیم خوبش، مثل محمد فاضلی، محمد درویش، مهدی آهویی و یک فهرست طولانی که از نوشتناش پرهیز میکنم.
تا آنکه رسید به آبان ۹۸. رسید به شروع روزهای تلخ، آغاز یک تسویه حساب سیاسی که حالا نسل ما هم ناخواسته درگیرش شده بود. البته ماجرا از روزها قبلترش شروع شده بود. به نظرم نشانه این تغییر از زمانی بود که کاوه مدنی مجبور شده بود از ایران خارج شود. سرنوشتی که شاید منتظر خیلیهایمان بود. آنان در شبنامهها، بولتنها و تلویزیون بیپروا به ما میگفتند نفوذی و جاسوس و تهدید میکردند. همانهایی که هنوز هم هستند و میگویند.
رسیده بود به آبان ۹۸ و من که تمام سالهای زندگیام برای تغییر این فضا جنگیده بودم، حالا در آن طرف میز نشسته بودم. به یاد کتاب «هیاهوی زمان» افتادم، زندگی شوستاکوویچ آهنگساز روشنفکر و آزادیخواه روسی در دوران استالین و خروشچف، که از قضا روزها مسوول فرهنگستان شوروی بود و شبهایش در کابووس دستگیری. جایی که میگوید: «و حالا به نظر خودِ جوانش چه میآمد که کنار جاده ایستاده بود و بهتزده رد شدن اتومبیلی دولتی را تماشا میکرد؟ شاید این یکی از تراژدیهایی است که زندگی برای ما در آستین دارد: تقدیرمان این است که در پیری تبدیل به همان چیزی شویم که در جوانی بیش از هرچیز دیگری از آن بیزار بودیم».
و من برای رهایی از این تراژدی باید تصمیمهایی میگرفتم که فردا بتوانم به وجدان خودم پاسخ بگویم، حتی اگر هزینههای بزرگی داشته باشد. بسیاری از آن جوانانی که در طول دولت روحانی با همین تلفنها به دولت دعوت شدند، سرنوشتشان کموبیش مشابه من بود.
حالا که تجربههای تلخی ماند یورش ماموران امنیتی به خانه را از سر گذارندهام، حالا که بارها وسایل شخصیام مانند موبایل و لپتاپهایم جلب شده و هر بار خریدهام دوباره جلب شده است. حالا که تجربه کردهام که ماموران امنیتی سوشالهایت را میگیرند و جای تو مینشینند به خواندن پیام و پیام فرستادن، حالا که برای مدتها هیچ کلاسی در دانشگاه ندادهاند و ممنوعالکار بودهام، حالا که تجربه دههاساعت بازجویی داشتهام و تمامی اینها نه تنها برای من، بلکه برای همهٔ آنهایی که من بهشان تلفن زدم و دعوت به کارشان کردم، روی داده است، مثل معاونم در سازمان فناوری، باید گفته شود.
حالا که پس از چند سالی ممنوعالخروجی توانستهام از ایران بیرون بیایم. هرچند این یادداشتها هیچ چیز افشاگرانهای ندارد، تنها روایت من است از ماجرا. شاید مرتبشدهٔ همان چیزهایی که پیش از این گفته شده است. تنها روایت میکنم، چراکه شاید از آن تراژدیهایی که زندگی در آستین دارد، الان در انتظار زندگی شما نشسته باشد.
هرچند خوب میدانم که این روایت هم یعنی حملههای نیروهای سیاسی. چون هیچ واقعیت، نه سیاه مطلق است و نه سفید مطلق، چیزی است میان این دو. و کسانی که انتظار دارند، این روایت سراسر سیاهی باشد، به همان اندازه برآشفته میشوند که کسانی که انتظار دارند، سراسر سفید باشد. من تنها میتوانم روایتگر شخص خود و تجربههایم باشم. هرچند شاید احساس یا عملکرد دیگران را دیده باشم، اما نمیتوانم روایتگر آنان باشم، چرا که برداشت من میتواند به هزاران دلیل اشتباه باشد. پس من تنها تلاش میکنم در مرزهای روایت شخص خود باقی بمانم.
کسانی که تجربه بازجوییهای بلندمدت را داشته باشند، خوب میدانند که بازجو در ذهنشان باقی میماند، زندگی میکند، تغییر میکند ولی همواره یک بازجو میماند. این بازجو است که مینشیند و از تو بازجویی میکند، فرقی ندارد کجا باشی، یا حتی از طرف چه کسی بازجویی کند، تنها مینشیند و بازجویی میکند. پس پرسشها ابتدا مثل بازجوها پرسیده میشود و بعد من روایت خود را نیز بر آن اضافه میکنم. روایتها در {} آمده است و جواب بازجوی همیشه حاضر من که اکنون سه سالی است با من زندگی میکند، در ادامه سوال.
۱-تو در آبان۹۸ رییس سازمان فناوری بودی. این سازمان چه نقشی در قطعی اینترنت داشت؟
وزارت ارتباطات چندین سازمان اصلی زیرمجموعه دارد که مهمترین آنها عبارتند از: سازمان تنظیم مقررات (CT)، سازمان فناوری اطلاعات (IT)، زیرساخت، پست، فضایی.
هر سازمان مستقل از دیگری است و رئوسای این سازمانها همگی معاون وزیر و همسطح هستند، یعنی تصمیمگیریهایشان مستقل از همدیگر است.
درگاه ورودی اینترنت مربوط به شرکت زیرساخت است و اساسا در حوزهٔ کاری سازمان فناوری قرار ندارد. اساسنامه هر دو سازمان بر روی سایتهای این سازمانها قابل دسترسی است.
{خوب میدانم که این پاسخ حقوقی است، در برابر دادگاه. بله من به لحاظ قانونی نه در حیطهٔ اختیاراتم بود و نه نقش داشتم، اما بازیگری انسان فراتر از نقشهای تعریفشده در اساسنامهها و قانونها است. برای همین است که باید از آنها هم بگویم.
از اینکه اگر این ظلم یا حماقت یا فاجعه یا هرچیزی که شما مینامیدش را دیدی و نتوانستی کاری بکنی، پس چرا ماندی؟ این را بازجو از شما نمیپرسد، این را وجودان شما میپرسد. بازجو فقط با واقعیتها کار دارد. اما من جواب این پرسشهای وجدان را نیز روایت خواهم کرد.}
۲-دستور توسط چه کسی داده شد؟
دستور مصوبه شورای امنیت کشور (اعضاء آن مشخص است) بود که دبیر این شورا، آقای رحمانی فضلی آن را ابلاغ کرد. لازم به ذکر است که در این جلسه هیچ نمایندهای از وزارت ارتباط، حضور نداشت و حتی برای دریافت مشورت هم دعوت نشده بودند. در فیلم ویدئوی زیر ایشان خود میگوید دستور را ابلاغ کرده است:
{از صبح به دفتر کار خودم نرفتم. شب قبلش جهرمی، وزیر، زنگ زد بیا دفتر من. گفت من و او و حمید بهتر است با هم باشیم. ظهر بود و هنگام ناهار سهنفرهمان که دستور رسید.
از صبح منتظرش بودیم و حالا دیگر قطعی، قطعی شده بود. همان موقع بود که متن استعفانامهام جلوی چشمانم رژه میرفت. شب نای برگشتن به خانه را نداشتم. لباس ورزشی پوشیدم و به راننده هم گفتم برود. پیاده راه افتادم به سمت خانه. و در مسیر برگشت گریه میکردم، و در همان حال هم توی ذهنم کلمه به کلمهی استعفانامه رژه میرفت. به خانه که رسیدم متن کامل شد. نشستم به نوشتناش.}
۳-آیا به تو دستوری داده شد؟ یا تو دستوری دادی در خصوص قطع اینترنت؟
هیچ دستوری به من داده نشد و من هم هیچ دستوری ندادم.
{استعفانامه را نوشتم. صبح دوباره رفتیم دفتر وزیر. استعفانامه را به جهرمی دادم. من نمیخواستم جزیی از این بازی باشم. این بازی بسیار فراتر از مرزهای من بود و ترجیح میدادم تا اعدام شوم، اما جزیی از آن نباشم. حتی نمیتوانستم خودم را در چنین موقعیتی تصور کنم. جهرمی نگاهش کرد. نگاهش سرد بود، و بیرمق.}
۴-آیا در جلسهای یا تصمیمی بوده است که حضور داشته باشی یا تو حق رای داشتهای؟
خیر در هیچ جلسهای با چنین تصمیمی نبوده است که من حضور داشته باشم، چه برسد به آنکه من حق رای داشته باشم، ولو به اندازه یک نفر.
{یکی از ویژگیهای نظام اداری ایران همین شوراها است. شوراهایی که رای آن شفاف نیست، هیچکس مسوول هیچ چیز نیست، ولی تصمیمهای مهمی گرفته میشود. تصمیمهایی که هیچ مسوولی ندارد. ولی این مساله آنقدر بزرگتر از اندازهٔ من و ما بود که حتی برای مشورت هم دعوت نشده باشیم.}
۵-تو که کارهای نبودی و قبول هم نداشتی، پس چرا استعفا ندادی؟
من در همان زمان قطع اینترنت استعفای خود را به آقای جهرمی دادم.
او که بیش از من سیستم حاکمیت را میشناخت، پیشنهادی داد: استعفایت را برای وصل مجدد اینترنت بگذار.
برآورد او آن بود که اینترنت دیگر وصل نخواهد شد و این بهانهای است برای قطعی دائمی اینترنت در ایران. البته او ادامه داد که خودش هم استعفایش را آماده میکند و همراه با استعفای من برای وصل مجدد میگذارد.

پیشبینی او درست از آب درآمد. شورای عالی امنیت ملی (شعام) با وصل مجدد مخالفت کرد. ابتدا گفتند تا ۱۶ آذر وصل نخواهد شد. که جامعه در یک زمان یکماهه به آن عادت کند. سپس اعلام کردند که در اتصال مجدد اینستاگرام و واتساپ فیلتر خواهند شد.
جهرمی با دو استعفانامه و گزارشهای آسیبهای قطع اینترنت، و حمایت روحانی، راهی جلسات شد. در نهایت اینترنت بدون فیلتر شبکه بازگشت. بخشی از مصاحبه او در این خصوص در زیر آمده است.(اینجا)
{وقتی استعفانامه را دید، با همان نگاه سردش گفت من هم در صورت قطع ماندن اینترنت استعفا میدهم. پیشبینیاش در مورد اینکه نقشه اصلی کسانی که از چهارشنبه فشار میآوردند تا اینترنت قطع شود را گفت.
این برآورد او بود و من حالا در یک دوراهی مانده بودم. در یک سویش آن بود که میتوانستم استعفا دهم و بروم خانه. اما خطرش آن بود که اینترنت دیگر متصل نشود، یا در بهترین حالت با فیلتر واتساپ و اینستاگرام و بسیاری از سرویسها متصل شود.
حالت دوم آن بود که راضی میشدم و استعفای خود را در ازاء یک خواسته، یعنی وصل مجدد اینترنت، طرح میکردم، همراه با استعفای خود جهرمی. این بازی هم البته میتوانست شکست بخورد. در حقیقت استعفا دادن آن کار سادهتر و البته کمخطرتر بود. اما پیشنهاد دوم، راه سختتری بود و همراه با پذیرش نفرین جمعی مردم. اما به نظرم راه درست بود.

من پس از مدتی، تصمیم خودم را گرفتم، به همان دلیلی که به دولت آمده بودم، به همان دلیلی که به خیابان رفته بودم، به همان دلیلی که تا آن زمان زندگی کرده بود، تصمیم گرفتم که کاری که درستتر میدانستم را انجام دهم. هنوز در سکوت فکر میکردم که ادامه داد: زمان بده.
قبول کردم و پس از لحظاتی سکوت گفتم: باشه، یک هفته صبر میکنم.
من قمار خود را کرده بودم. در آن لحظات خوب میدانستم که این پذیرش من، احتمالا برایم هزینههای سنگینی خواهد داشت. با استعفا حداقل مردم ناراضی از من خوششان میآمد. ولی این خوش آمدن به بهای قطعی دائم اینترنت بود. و راه دوم یعنی خرید یک تنفر دائمی بود، هم از سمت حاکمیت و هم اسمت مردم، که شاید منجر به آن میشد که دوباره اینترنت بازگردد، بیکموکاست.
هیچ چیز زندگی قطعی نیست و در هر انتخابی ما بر اساس منافع احتمالی است که گزینهای را انتخاب یا رد میکنیم. هنوز هم که به آن لحظه بازمیگردم و امروز که بسیاری از جنبههای آن روزها برایم آشکار شده است، به نظرم میآید انتخاب درست را انجام دادم. شاید هم فرداها معلوم شود که نه. اما در لحظهٔ انتخاب، ما تنها بر اساس دانش و فهم آن موقعیت است که تصمیم میگیریم.
اینکه در آن جلسات چه گذشت را نمیدانم. فقط جهرمی چند روز بعدترش و یک روز قبل از دستور وصل، به من زنگ زد و گفت از تهران خارج شو، چون خطر دستگیریات هست.

این اولین باری بود که در حین مسوولیت به من گفته شد از تهران خارج شو. بعدترها البته دو بار دیگر هم پیش آمد. در یکی از آن دفعههای بعد، حکم جلب هم صادر شد. اگر بعدترها این حکمها را نمیدیدم شاید به آن مکالمه شک میکردم.
با سونیا راه افتادیم و رفتیم پیش مادر و پدر. شاید آن روزها فقط پدر و مادر مانده بودند و خانواده نزدیکام. دوستان بسیاری از آن روز با من قهر کردند، نزدیکترین دوستانم. برای همهٔ ما چنین بود. حتی سینا، پسرش، هم بهخاطر اینترنت، باهاش قهر کرده بود. وقتی از جلسه آمد بیرون بلافاصله زنگ زد. از خوشحالی فریاد میکشید و گفت قولم را انجام دادم.}
۶-چرا سازمان فناوری در نامهای از سازمانها خواست تا اطلاعاتی مانند IP یا خدمات نیازمند ارتباط با خارج را اعلام کنند؟
به دلیل قطع اینترنت بسیاری از خدمات ضروری از کار افتاده بود، خصوصا مواردی که با جان و سلامت مردم ارتباط داشت مانند تامین دارو یا هواپیمایی. به همین دلیل پس از قطع، از سازمانها خواستم موارد بحرانی را اعلام کنند تا برای اتصال آنها بتوانم مجوز بگیرم و جان انسانهای دیگری گرفته نشود. اشاره به نامه زیر:
توجه: اگر این دستور برای ساختن شبکه داخلی بود، قاعدتا باید قبل از قطعی داده میشد.
{سارا هنرمند بود، عکاس. آن روزها پدر سارا درگیر سرطان بود. تازه شروع شده بود و حدود یکسال و نیم بعدترش هم از دنیا رفت. آن روز برایم پیامک فرستاد. اینترنت قطع بود و تنها راه همان تلفن بود و پیامک.
صبح برای داروی پدر بیمارش رفته بود داروخانه، فکر کنم ۱۳ آبان. به آنها گفته بودند اینترنت قطع است و نمیتوانند داروها را بدهند. متناش عصبانی بود و خشمگین. انگار تک تک واژههایش میخواستند گلوی مرا فشار دهند. همانطور که بعدترها بازجویم گلویم را فشار داد. همان اندازه تنفر داشت که وقتی در چشمهایم بازجویم نگاه کردم از من تنفر داشت. وقتی در جریان زن، زندگی، آزادی، بازجویم داشت مرا فحش میداد و گلویم را فشار میداد و داد میزد که اگر اینترنت نبود، حالا ما این مشکلات را نداشتیم.
سارا میگفت حالا چه باید بکند؟ وقتی خواندم، معاونام را صدا کردم. گفتم نامه را تهیه کند و به همه سازمانها بزند. گفت این نامه برایمان بد میشود. باز هم دو راهی دیگری، که یک طرفش آن بود که کار درست را انجام دهی و نفرت هر دو سو را بخری و یک طرفش خروج ساده و بیصدا. اما این بار دیگر برایم انتخاب سادهتر بود. گفتم اشکالی ندارد.}

۷-در زمان قطعی چه کردی؟
مجموعهای از فعالیتها برای نشان دادن آثار این تصمیم اشتباه امنیتی انجام شد. من شخصا با سازمان نظام صنفی رایانه، اتاق بازرگانی، خبرنگاران و نهادهای دیگر جلساتی برگزار کردم. از آنها خواستم به صورت دقیق و عددی میزان خسارت را ارزیابی کنند، تا برای اتصال مجدد بتوانیم هم فشار عمومی و هم به صورت کمی ودقیق این اشتباه را آشکار کنیم.
برخی از اخبار پیرامون گزارشهای این نهادها تهیه شد و تصاویر آن با یک جستجوی ساده قابل دسترسی است.
{من از نظر قانونی هیچکاره بودم در قطعی اینترنت. اما مساله برایم بزرگتر از آنی بود که این حرفها تسلیبخش باشد. برای همین در همان یک هفتهای که به خودم و جهرمی وقت داده بودم، باید کارهای بسیاری میکردم. به غیر از جلسات با هر کسی که اندکی تاثیرگذاری داشت، باید به عنوان یک متهم به جلساتی میرفتم و در همان حالی که از چشم آنان یک متهم بودم، از آنها درخواست کمک میکردم.
وقتی از اتاق بازرگانی خواستم جلسه داشته باشیم، تعجب کردند. وقتی گفتم از آنها درخواست میکنم که گزارشی تهیه کنند که در آن پیامدهای این تصمیم اشتباه به صراحت نوشته شود، باز هم تعجب کردند. برآورد آنها همین بود که اینترنت قرار است برای همیشه قطع شود یا با فیلترینگ شبکههای اجتماعی اصلی وصل شود. زمان کم بود و محدود. برایشان گزارشی اینچنین هزینهٔ سیاسی داشت و تبعات بزرگ اقتصادی. اما قبول کردند. برای انتشار هم پیشنهاد دادم میتوانند گزارش را مستقیم برای من بفرستند و من برای دیگران میفرستم.
به نظام صنفی رایانهای و اتحادیه کسبوکارهای اینترنتی هم گفتم. اما سختتریناش روزنامهنگارها بودند. دعوتشان کردم سازمان، نه برای مصاحبه، بلکه برای همفکری. شاید آن روزها نخستین باری بود که دیدم چطور انسانها هرکدام به شیوهٔ خودشان و در اندازهٔ خودشان ریسک میکنند برای یک مای جمعی. همان روزها بود که فهمیدم توسعه بدون سرمایه اجتماعی امکانپذیر نیست و برای همیشه تصمیم گرفتم که به دنبال سراب توسعهای بدون مشارکت اجتماعی و اعتماد عمومی نباید باشم.
به طرز عجیبی این احساس درد مشترک در همهٔ آن جلسات آشکار بود. تهدید قطع اینترنت جدیتر از این حرفها بود، حداقل برای همهٔ آنهایی که آن روزها دستی بر آتش داشتند. وقتی فیلمهای این جلسات در بیبیسی فارسی پخش شد، فشار بیرونی برای وصل مجدد بیشتر میشد. شخص من سیبل شده بود، اما این هم بخشی از تصمیمی بود که پیشتر گرفته بودم. برای همین نه تنها ناراحت نشدم، بلکه دلگرمتر شدم به وصل مجدد}
۸-آیا لایحهای برای قطع اینترنت داده شد؟

اکثر منتقدان این موضوع معتقد هستند که دولت وقت لایحه ارائه کرده است. در صورتی که واقعیت این است که بجای لایحه(ارطرف دولت) یک طرح(از طرف نمایندگان) به مجلس وقت ارائه شده بود.
جهت شفافسازی بیشتر
پس از وصل مجدد اینترنت در توییتی اعلام کردم که لایحهای برای عدم قطع مجدد اینترنت به مجلس ارائه خواهیم داد. اما با ورود نهادهای امنیتی و بولتنسازیهای متعدد، از این امر جلوگیری شد. در ضمن قانون مصوب مجلس نمیتواند محرمانه باشد، پس اگر چنین قانونی باشد، باید اکنون در دسترس باشد، که چنین امری وجود ندارد.
{وصل مجدد اینترنت در یک فرآیند حدودا یکهفتهای انجام شد. تصمیم گرفتیم که تا زمانی که همه ایران وصل نشده، توییت نزنیم. بهخاطر آنکه تا همان لحظه هم میترسیدیم که وصلشدن متوقف شود. برای همین بود که توییت زیر را شبی زدم که کل اینترنت در کل کشور بازگشته بود.
تصمیم گرفتم تا جلوی اعمال مجدد چنین تصمیمی را بگیریم. واقعیت آن بود که از ۴شنبه، شب پیش از گران شدن بنزین، نیروهای رده بالای امنیتی خواستار قطع انیترنت شده بودند. جهرمی تلفناش را جواب نداده بود، حمید، رییس زیرساخت هم همینطور. برای همین به من زنگ میزدند. همراه با تهدید. من هم پاسخم مشخص بود، این امر در حیطه اختیارات من و سازمان فناوری نیست. اما وقتی تهدید کردند، مجبور شدم بگویم که شما رییس من نیستید و… حرفهای تندی رد و بدل شد که بعدترها هزینهاش را به شدیدترین وجهی دادم.
اما از کجا معلوم فردا دوباره چنین نشود؟ از کجا معلوم فرد دیگری یا حتی خود من، فردا به دلیل سنگینی هزینههای ایستادگی در برابر آنها، با همان زنگ اول به آغوششان نیافتم؟
برای همین بود که باید جلوگیری از قطعی اینترنت قانون میشد. پس از توییت بود که چند نفر از نمایندگان مجلس با من تماس گرفتند و گفتند ما هم حمایت میکنیم. اما همان امنیتیها، در کمتر از یک هفته چندین بولتن و گزارش تهیه کردند. محور تمام آنها این بود که این لایحه امکان واکنش سریع امنیتی را کاهش میدهد. و برای محکمکاری در انتهایش افزوده بودند، که این طرح نفوذیهاست برای آسیب امنیتی به کشور. بولتنهایی که شاید آن روزها میشد نادیده گرفت، اما بخشی از آنچه شد که این سالها بر من گذشت.}
چند نکته:
۱-تمامی اطلاعاتی که در این رشتو آمد، فاقد طبقهبندی بوده است و تمامی آنها پیش از این نیز منتشر شده بود، اما در این رشتو مرتب شده است.
۲-این روایت تنها تلاش شخصی من است برای پاسخگویی. من تلاشهای بسیاری از انسانهای شریف در دولت و خارج از دولت و حتی نیروهای امنیتی را دیدم. به هرحال هرچه شد، هرچه اتفاق افتاد، حاصل تلاشهایی بود که دیگران نیز در زمانی که خود مناسب بدانند منتشر خواهند کرد. من حق این بازگوییها را ندارم و به همین دلیل نیز بسیاری از آنها را ننوشتهام.
۳-در خصوص مسائل دیگر نیز پرسشهایی قاعدتا وجود دارد که به مرور (و به ترتیب زمانی از آبان۹۸) در خصوص هر یک خواهم نوشت و شما هم اگر پرسشی را مهم میدانید که در این رشتو به آن پرداخته نشده است، ذیل این رشتو ثبت فرمایید و در چند روز آینده به آن خواهم پرداخت.
۴-من تلاش کردم تا میان پاسخهای حقوقی و قانونی با روایت خود تفکیک قائل شوم. در خصوص آن مسائل حقوقی هم مستندات خود را عرضه کردهام. اگر هم مستندی وجود دارد که علیه این روایت است بهتر است منتشر شود.
ممکن است برخی که برایم قابل حدس هستند، این رشتو را زیر سوال ببرند. در این صورت باید همراه با مستندی باشد که تعارض را نشان میدهد. البته این که روایت من را نپذیرند، بدیهی است و هر انسانی حق دارد نپذیرد، یا بخشهایی از آن را نپذیرد، به هر دلیلی، با احساس یا به هر دلیل دیگری. اما رد کردن آن نیاز به مستند دارد و تفاوت دارد با اینکه کسی آن را نپذیرد.
جناب آقای ناظمی در صورت نیاز به مستندات حاکمیتی و طبقهبندی شده مربوط به کمیته تعیین مصادیق مجرمانه، لازم دیدم یادآوری کنم با توجه به اینکه جناب مهندس مهدی امیری لطف کردند، سرورهای دادستانی کل کشور را به مدت هفت سال آپدیت نکردند و همین باعث هک شدن این سرورها و نشت اطلاعات مهم آن بصورت عمومی گردید.
این اطلاعات در اینجا آرشیو شدهاند و میتوانید از آنها با خیال راحت کمال بهره برداری را داشته باشید. چون اگر این اطلاعات برای حاکمیت مهم بودند، ایشان باید پشت میلههای زندان باشند! که نیستند. پس یعنی از نظر حاکمیت اصلا مهم نیستند.
۵-توجه داشته باشید که بسیاری از ناسزاها و فحشها احتمالا توسط تندورهای مدافع قطع اینترنت یا با تحریک آنان داده میشود تا فضای شفافسازی و پاسخگویی فراهم نشود. لطفا در این دام نیافتید و من به مرور به پرسشها پاسخ خواهم داد. اما اجازه دهید به مرور به هر کدام بپردازم.
۶-من هیچگاه دیگر در هیچ دولتی وارد نخواهم شد. قاعدتا هیچکدام از این نوشتهها معطوف به دریافت هیچ پاداش و صندلی و جایگاهی نیست و صرفا وظیفه پاسخگویی من، احترام به مردم و شفافیت در برابر تاریخ است. و باور دارم هر فردی در هر سطحی باید این وظیفه را برای خود قائل باشد. همین روایت نشان میدهد که چرا دیگر نخواهم گذاشت که در چنین موقعیتی در هیچ دولتی قرار گیرم.
{در آن روزهای تلخ بیش از هر چیزی قضاوتهای مردم و نزدیکترین دوستانم که خشمشان کاملا طبیعی بود و حق با آنها بود، زندگی را برایم سخت میکرد، چراکه در این راه در همان زمان که برای آنان و حقوقشان میجنگیدی، آنان مرا خصم خود میدانستند. به همین دلیل دیگر نمیخواهم در زندگیام در چنین موقعیتی قرار گیرم.}
۷-اینکه چرا اکنون این موارد را طرح میکنم: اولا پیشتر امکاناش را نداشتم، ثانیا برخی از افراد شناختهشده در روزهای گذشته تهمتهایی به من زدند، که لازم دیدم موارد را یک بار به صورت جمعبندیشده و صریح مرور کنم.
۸- هیچکس بدون اجازهٔ هیچکس وکیل دیگران نیست و پاسخگوی رفتار آنان هم نخواهد بود. این روایتِ پاسخگویانه من است، در حیطهٔ اختیاراتم. سعی کردهام همیشه پاسخگو باشم و بمانم. وظیفهای که برای خودم میدانستم آن بود که حوزه فناوری اطلاعات را رشد دهم. آمار و تجربه زیستهٔ مردم در آن دوره هم مشخص و قابل مقایسه است و قضاوتاش بر عهده شما. این نوشتهها در خصوص کارنامهام و مسائل مربوط به آن نیست و قضاوت آن با شما و آمار خواهد بود و من تلاشی ندارم تا به آن بپردازم.
۹-این موارد مهمترین پرسشهای مربوط به آبان۹۸ بودهاند، که بارها از من پرسیده شده است. هرچند در این راه من مجبور به رویارویی با نهادهای امنیتی و ایستادگیام برای این حق عمومی شد، که روایت آن بماند برای آینده.
اینکه (نه تنها در این مورد، بلکه در سایر مواردی که بعدا توضیح خواهم داد) برای حق مردم جنگیدم، هرچند نه به اندازهای که آنان انتظار داشتند، باعث شد تا هیچگاه باعث تاسفم از هزینههایی که پرداختم نشود. هزینههایی هم که دادم، حداقل انتظاری بود که مردم از من انتظار داشتند. این که عدهای از همان گروههای فشار و وابسته به آنان، وظیفه مییابند به من تهمت بزنند به مرور دلایلش مشخص خواهد شد.
از همسر عزیزم که نزدیک یکسال است او را ندیدهام (بخشی از هزینههایی که دادهام) و خانوادهام عذر میخواهم که برایشان سختیهایی ساختم، اما آنان نیز برای شرافت کاری بیش از آسودگی شخصی و خانوادگی قائل بودند و مرا نه تنها بخشیدند، بلکه با همدلیشان همراهی کردند.



